×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تنهایی

× ازهرچی خوشم بیاد میذارم
×

آدرس وبلاگ من

zahra36.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/zahra36

روایت یک "بخشش"

چشم شهر دیشب نخوابید. قرار بود بامداد امروز (سه شنبه) جانی اسیر طناب دار شود. اما یک خواب، یک شهر و یک جریان رسانه‌ای، در دقیقه‌ 90 روح بزرگ پدر و مادری را بر انگیخت تا از خون پسرشان بگذرند.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، آبان 1386 بود که یک دعوای ساده در چهارشنبه بازار شهر کوچک "رویان" از توابع شهرستان "نور" فاجعه آفرید و زندگی جوانی 18 ساله را به پایان رساند. از آن روز به بعد، او که دستش به خون آلوده بود منتظر مرگ بود و هر لحظه به اندازه یک سال پیر می‌شد تا بامداد امروز (سه شنبه) که خدا به او رحم کرد تا طناب دار از گردنش باز شود.

قرار بود "بهتاش" خیلی زودتر از این‌ها تقاص جرمش را پس بدهد، اما تقدیر چیز دیگری برایش رقم زده بود؛ گویا هنوز عمرش به دنیا بود تا ما شاهد باشیم که روح یک پدر و یک مادر داغدیده چقدر می‌تواند بزرگ و صبرشان چقدر می‌تواند عظیم باشد.

تنها ثانیه‌ای تا مرگ فاصله داشت، کافی بود به چهار پایه زیر پایش تلنگر بزنند اما "مادر" به یک سیلی بسنده کرد و "پدر" طناب مرگ را از دور گردنش باز کرد.

عبدالغنی حسین زاده، پدر آن جوان 18 ساله است که شش سال قبل جانش را در یک دعوای خیابانی قربانی کرد. او 18 سال است که در "رویان" مدرسه فوتبال دارد و فوتبالیست‌های زیادی را تربیت کرده است. "محسن بنگر" و "محسن یوسفی" دو فوتبالیست نامداری هستند که کارشان را از مدرسه فوتبال "درخشان" شروع کردند.

این مربی قدیمی و کار کشته مازندرانی، صبح امروز (سه شنبه) تنها لحظه‌ای مانده به اجرای حکم قصاص، طناب دار را از گردن مربی باز کرد. اگر پای حرف‌هایش بنشینید بیش از آن که از داغ فرزندش غمگین باشد، از بی‌مبالاتی و خطاهای جوانان این روزگار می‌نالد.

در صدایش لرزش نبود، از کاری که کرده بود کاملا راضی بود و خدا را شکر می‌کرد که در لحظه آخر رحم را بر دل او و همسرش مستولی کرد تا بتواند "ببخشد".


در اینجا صحبت‌های عبدالغنی حسین زاده را می‌خوانید:

* بگذارید ماجرا را از سال 1382 تعریف کنم. در آن سال یک موتوسوار که خلاف جهت خیابان حرکت می‌کرد با پسر 11 ساله‌ام برخورد کرد و او را کشت! چهار سال بعد، پسر بزرگم که 18 سالش شده بود در چهارشنبه بازار "رویان" با دوستانش قدم می‌زد تا این که "بهتاش" به او تنه زد. بهتاش در حادثه تصادف موتورسیکلت با پسر کوچکم، ترک راننده بود. عبدالله (پسر بزرگ) از تنه بهتاش ناراحت شد و به او لگد زد. این جا بود که جوان قاتل از جورابش یک چاقوی معمولی آشپزخانه بیرون آورد.

* بهتاش جوان بی تجربه ای بود و کار با چاقو را بلد نبود. او ناشی بود و برای همین پرید روی هوا و ضربه‌ای به پسرم زد که متاسفانه شاهرگش را قطع کرد. خودش هم فرار کرد، ولی ماموران نیروی انتظامی او را در خانه‌اش دستگیر کردند.

* قاتل به مدت دو سال زندان بود و ما در دادگاه به دنبال پرونده‌ بودیم. دادگاه در ساری بود که در آن قاتل ارتکاب جرم را انکار کرد، ولی قاضی به او گفت که قبلا اعتراف کرده و حالا اگر می‌خواهد بخشیده شود باید راستش را بگوید. در نتیجه‌ اعتراف کرد.

* شش سال گذشت. در این مدت قاتل در زندان نور اسیر بود و ما منتظر صدور حکم بودیم تا حکم صادر شود و به تایید دیوان عالی کشور برسد، شش سال طول کشید. در نهایت خرداد 92 حکم قصاص رسید، اما چون محرم بود، گفتیم که بهتر است اجرای آن بماند برای بعد.

* اجرای حکم به اسفند 92 موکول شد، اما این بار هم نخواستیم که در شب عید این کار را انجام دهیم. قرار شد حکم 20 فروردین 93 اجرا شود. اما باز هم گفتند که حکم چند روز دیگر یعنی 26 فروردین می‌رسد.

* همسرم واقعا آسیب دیده بود. من هر روز در مدرسه فوتبال مشغول بودم و با دیدن بچه‌ها احساس می‌کردم که آنها هم فرزندم هستند. اما همسرم در گوشه خانه بود و عکس بچه‌ها را می دید و ناراحت می‌شد. این وضعیت ادامه داشت تا این که همسرم خواب دید.

* سه روز قبل از اجرای حکم، همسرم خواب دید که پسر بزرگم به پسر کوچکم می‌گوید به "مامان بگو انتقام جو نباشد، جای ما خوب است!" این خواب دل همسرم را کمی آرام کرد و گفتم که این طوری تا روز اجرای حکم می‌توانیم بیشتر فکر کنیم. روز اجرای حکم هم خدا رحم به دل ما انداخت و قاتل را بخشیدیم.

* رسانه‌ها درباره ماجرا مطلب نوشتند و برنامه ?90? هم قصه ما را پخش کرد. فردوسی‌پور با من تماس گرفت و درخواست کرد که از خون پسرم بگذریم. علی دایی و محسن بنگر هم زنگ زدند. امیر قلعه‌نویی هم دیشب (دوشنبه) زنگ زده بود.

* همه کسانی که زنگ زدند قول‌هایی دادند و گفتند که پول می‌دهند یا مدرسه فوتبال می‌سازند. ما انتظار هیچ پولی نداریم و فقط به خاطر رضای خدا این کار را کردیم.

* اگر کسی می‌خواهد برای بچه‌های شهر ما کاری کند مختار است و به ما مربوط نیست. ما از هیچ کس چیزی نمی‌خواهیم.

* ما دو پسر داشتیم که از دست دادیم و حالا تنها یک دختر برایمان مانده که در مقطع راهنمایی تحصیل می‌کند. از جوان‌ها می‌خواهم که دعوا نکنند و در درگیری‌ها تا می‌توانند شرکت نکنند. اگر هم ناچار به دعوا شدند دست به چاقو یا این چیزها نبرند که خود را اسیر کنند. این تنها نصحیت من به جوان‌ها است.
 

alt

مادر بلال، روز قبل از اجرای حکم قصاص، در حالی که پس از تماس تلفنی برخی از آشنایان از بخشش پسرش ناامید شد.

alt

مادر بلال لحظاتی پیش از اجرای حکم

alt

برخی از آشنایان بلال پیش از اجرای حکم


alt

صندلی زیر پای محکوم در زمان اجرای حکم


alt

حضور برخی از آشنایان محکوم و مردم در محل اجرای حکم اعدام

alt


حضور مردم در محل اجرای حکم اعدام

alt


مادر بلال لحظاتی پیش از اجرای حکم اعدام

alt

پدر بلال لحظاتی پیش از اجرای حکم اعدام

alt

حضور محکوم به اعدام در محل اجرای حکم

alt

بلال در پای چوبه دار

alt

بلال در پای چوبه دار

alt

بلال در پای چوبه دار

alt

حضور اولیای دم در محل اجرای حکم اعدام
 

alt


مادر عبدالله در حال زدن سیلی به بلال

alt


مادر عبدالله در حال فریاد زدن به روی بلال

alt

خانواده عبدالله در حال بیرون آوردن طناب دار از گردن بلال

 

alt

بلال پس از بخشش خانواده عبدالله به زندان بازگردانده شد


alt

مادر عبدالله در حال صحبت با مردم


alt

تبریک نیروی انتظامی حاضر در محل اجرای حکم به پدر عبدالله به خاطر گذشت از اجرای حکم قصاص

alt


تشویق و تشکر مردم از پدر عبدالله


alt

مادر بلال پس از بخشش فرزندش به پای مادر عبدالله افتاد

alt

همدردی و تشکر مادر بلال از مادر عبدالله

alt

مادر عبدالله در حال عبور از میان حاضران که تحت تاثیر قرار گرفته بودند


alt

عبور خانواده بلال از کنار چوبه دار

alt

پدر و مادر بلال در مقابل زندان شهرستان نور

alt

برادر و مادر بلال در حال قدردانی از پدر عبدالله

alt

برادر و پدر بلال در حال قدردانی از پدر عبدالله

alt

خانواده بلال در حال شکرگزاری پس از بخشش او

alt

حضور پدر، مادر و خواهر عبدالله در منزلشان

alt

حضور خانواده حسین زاده بر مزار پسرانشان

alt

حضور خانواده حسین زاده بر مزار پسرانشان

alt

مزار عبدالله و برادرش

alt

بلال در زندان پس از رهایی از اعدام

یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 - 5:30:09 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


مادر


سخن


شگفتی های تخت جمشيد همراه با تصاوير جالب و ديدنی


مراسم عروسی میمون ها در هند!


زیبایی هایی از طبیعت لهستان


بلایی که موبایل بر سرتان می‌آورد


شهروند تهرانی، در یک ثانیه میلیاردر شد!


اسب 200 متری


عکس های دیدنی از قلعه رودخان سرسبزترین قلعه دنیا


ساحـل شیـشه ای شگفت انگیـز در کالیـفرنیا


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

1052641 بازدید

260 بازدید امروز

376 بازدید دیروز

2424 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements